22 March 2007

کارزار آزادی بهروز جاوید تهرانی



تبریکات بی شائبه!


" تبریکات بی شائیه " جسارتا "تجدید انتشار" می یابد... برای "کودکان و نو جوانان مراحل آغاز بهارآزادی"... و برای آنها که در آن روزگاران اصلا به دنیا نیامده بودند تا از مزایا و ثمرات "انقلاب شکوهمند ما" بهرمند شوند!
این آخرین بخش از یک "سریال نیمه مستند و آموزئده" در اولین هفته اسفند 1357 (هفت هشت روز بعد از آغاز دوران "آزادی") در مجلٌه فردوسی منتشر شد، که مطالبش با حروف 10 نازک چاپ میشد و سردبیرش و دوست ارجمندم عباس پهلوان به هر دلیل لازم دید "اپیلوگ" عرایض ناقابل بنده را با حروف 12 سیاه به استحضار خوانندگان برساند !

رامین مولائی



- استدعا دارم بفرمایید قربان. آهای پسر چائی بیار. تازه دم!

- بعله... یک آگهی دارم که می خواهم بلافاصله قبل یا بعد از اخبار پخش شود. یک گوینده مرد باید این مطالب را بخواند. تند تند نباید بخواند. با حالت باید بخواند. معمولی و طبیعی. عربده نکشد. از آن حقه هایی هم که صدا مثل انکرالاصوات توی حمام می پیچد نباید قاطیش کنید!

- اطاعت قربان. باور بفرمایید که روح تازه ای به کالبد دلخسته و بی حوصله ما دمیدید. ما یک همچو مشتری فهیمی مثل جنابعالی را به روی چشممان جا می دهیم. دیگران قربان مثل جنابعالی نیستند قربان. درست برعکس این چیزهایی را که فرمودید متوقع هستند. هر چه نصیحتشان می کنیم به خرجشان نمی رود. لطفا متن آگهی را مرحمت بفرمایید.

- بفرمایید!... باید خیلی طبیعی بخواند. غلٌو نکند. احساسات آبکی به خرج ندهد. قبلا هم این چهار تا خط را از حفظ یاد بگیرد. دقه به دقه به کاعذ نگاه نکند. علی الخصوص پلکهایش را مرتب به هم نزند.

- با عرض معذرت قربان... خیر خواهانه عرض می کنم قربان... بنا بر تجربیات عرض می کنم قربان ... مجبوریم به طور بفهمی نفهمی و ناچیز بعضی کلمات را ... این تشبیه "مالک اشتر" را... عوض کنیم... ملاحظه بفرمایید!... این کاتالوگ ما به سر فصل عرض تبریک بی شائبه و ابراز ارادت به مقامات عالی اختصاص دارد... به عنوان مثال، فقط به عنوان مثال عرض می کنم، می توانیم تبریکمان را این طوری شروع کنیم: " صدارت مسندا"......"ایا صاحبقدرت عظیمشوکتا"... یا ..."ای من بعد از این تا ابدالدهر ولی نعمتا"... جنابعالی یک قدری بی لطفی فرموده اید... حتی عنوان نخست وزیری جناب آقای نخست وزیر را هم جا انداخته اید!... باور بفرمایید قربان... این قضیه "مالک اشتر" اصلا و ابدا خوبیت ندارد!... ایشان نخست وزیر مملکت تشریف دارند... وزیر دام پروری که نیستند!... تازه... مقام عالی وزارت دام پروری هم از لقب "مالک اشتر" انبساط خاطر پیدا نمی کنند قربان! ... مطابق آمار... سر فصل های شماره 103 تا 434 این کاتالوگ به افرادی که از چاکران رژیم سابق به حساب می آمدند و به عرض تبریک صمیمانه به رژیم جدید احتیاج مبرم پیدا کرده اند قابل توصیه است... سر فصل های 435 تا 627 این کاتالوگ ...

- مثل این که جنابعالی از اوضاع و احوال با خبر نیستید! این کاتالوگ قدیمی...

- اختیار دارید قربان!... قدیمی؟... بی لطفی می فرمایید قربان!.... کاملا بی لطفی می فرمایید!...ده ها نویسنده، گرافیست، فیلم بردار و آسیستان فیلم بردار طراز اول انقلابی با ما همکاری می فرمایند قربان. یازده تا کارگردان انقلابی داریم. سی گوینده انقلابی. پانزده تا...

- اما این کاتالوگ...

- مرکب چاپ این کاتالوگ هنوز خشک نشده است قربان! ملاحظه بفرمایید... ئوک انگشت بنده... اجٌی... و جٌی... لاترجٌی... آ آ آ آ ... قرمز شد!

- اما این کاتالوگ نظر مرا بر آورد نمی کند. بنده می خواهم به شیوه خاص و غیر متعارفی...

- کاملا ملتفت هستم قربان. یک شیوه غیر متعارف. ابداعی. ابتکاری. من در آوردی، اما جالب و پر نتیجه و موثر و بی برو برگرد!... بنده کاملا گوشی دستم است. ما از این دلالهای بساز و بفروش نیستیم که هر چیز الکی را پخش کنیم. ما به شیوه علمی لازم می بینیم از موفقیت سفارش دهنده آگهی لذت عظیم معنوی و اجر آخروی ببریم. منظورم این است که اگر جنابعالی ... سابقه ای... رابطه ای... چیزی ... متوجه هستید قربان؟... حشر و نشری با جناب آقای نخست وزیرداشته اید ... که مسلما دارید... ... برای ما باعث افتخار است که با تمام تجربیات و دانش و بینشمان به حضرتعالی و به مملکت خدمت کنیم ... ما باید جناب آقای نخست وزیر را نمک گیر کنیم و جنابعالی هم باید ابراز لطف بفرمایید و... مثلا... به عنوان مثال عرض میکنم... مسئولیت وزارت باستانشناسی را به عهده بگیرید!

-اما بنده ابدا دوست ندارم وزیر باستا نشناسی بشوم!

- وزارت کل موزه ها چطور است قربان؟ بنده اخیرا در تلویزیون تماشا کردم که از اداره کل موزه ها ضمن اگهی تبریک خبر داده اند که می خواهند من بعد از این توی تمام قفسه ها ی موزه ها گل میخک قرمز بگذارند!... این کار مهم مسلما وزیر لازم دارد و جنابعالی باید نسبت به مام میهن انجام وظیفه بفرمایید قربان، به پاس دوستی با جناب آقای نخست وزیر...

- بنده آنطورها که جنابعالی خیال می کنید با اقای نخست وزیر... یعنی منظورم این است که البته آغاز رابطه ما بر می گردد به دوران طفولیت، ولی متاسفانه...

- چه بهتر قربان! صمیمی ترین و پایدارترین روابط انسانی بین دو یار دبستانی نطقه می بندد. هیچ طوفانی، هیچ زمین لرزه ای نیست که ریشه این قبیل دوستی های بی شائبه را از جا بکند. همکلاسی بودن حضرتعالی با جناب آقای نخست وزیر رابطه ای است که در مقابل بمب اتم هم مقاومت می کند قربان !

- ما با هم همکلاس نبودیم. هم مدرسه ای هم نبودیم. همسایه هم نبودیم.

- همشهری چطور؟

- بنده از بچگی عاشق باستانشناسی بودم. با هیچکی اخت نمی گرقتم. به محض این که مجال پیدا می کردم به خیال خودم لابلای فلوه سنگهای ته جوی آب سرتا سر محلٌه دنبال آثار باستانی می گشتم...

- ماشالله قربان. هزار ماشالله قربان! ما باید این سابقه را ...

- متاسفانه هیچوقت چیزی پیدا نکردم. آقای نخست وزیر آن موقع دوتا کوچه بالاتر منزل داشتند. یک دفعه آمدند جلو تا دم جوب و پرسیدند "چیزی گم کرده ای؟" گفتم " به تو چه!" ... تفریبا یک همچو سوال و جوابی بین ما رد و بدل شد...

- چه حافظه ای دارید قربان! چه حافظه ای! کتکشان که نزدید؟

- بدم نمی آمد که این کار را می کردم. امٌا جز این دوسه کلمه که به خاطرم مانده است... برخوردی با هم نداشتیم.

- بسیار عالی است قربان! از این بهتر نمیشود. حالا ما هم ضمن یک عرض تبریک شسته و رفته و مطابق اصول علمی تبلیغات و روابط عمومی فرنگی، به جناب آقای نخست وزیر یاد آور می شویم چه حق بزرگی به گردن ایشان دارید!

- چه حقی ؟

- انقدر شکسته نفسی نفرمایید قربان! همین حماسه انسانی که با نهایت جوانمردی از زور بازویتان کمک نگرقتید و به یک "به توچه" مفید و مختصر و شیرین اکتفا فرمودید، این خیلی مهم است قربان!.. اگر به ایشان حمله ور می شدید...

- اگر بنده جرات نکردم حمله ور شوم، به دلیل این بود که ایشان یک سر و گردن از بنده بزرگتر بودند. بعلاوه باغبان باشی ایشان هم همراهشان بود با یک قیچی باغبانی به این گنده گی !

- خدا را شکر قربان که عاقل تشریف داشتید. تمام نوابغ دنیا از بچکی عقل کل تشریف دارند قربان!

- امٌا بر گردیم سر آگهی تبریک. بنده میخواهم آقای نخست وزیر را "مالک اشتر زمان" خطاب کنم!

- بنده قربان متوجه نمیشوم... اصلا متوجه ...

- ایشان متوجه میشوند، همین کافیست! بنده میخواهم به این وسیله به اطلاعشان برسانم که ما ... یعنی بنده و افراد خانواده بنده ... انتظار نداریم که مملکت مثل اسب تازی به شتاب به جلو برود. مسلٌم است که باید اول قاچ زین را محکم بگیریم. محکم تر از محکم . آهسته و آهسته... اما شب و روز پیش برویم. البته یک اشاره ای هم دارم به شتر سواری و دولا دولا!... اما ایشان مسلما بهتر از هر کسی میدانند شتر را باید کجا بخوابانند که اوضاع شیر تو شیر و شتر گاو پلنگی نشود. همین!... این کاتالوگ جدیدتان را هم باید عوض کنید و گرنه ممکن است ورشکست بشوید!... چقدر باید بابت پخش این آگهی بپردازم؟

- اصلا قابلی ندارد قربان . برای جنابعالی مجٌانی است. ملاحظه بفرمایید قربان! بنده هشت سر عائله دارم. معاون بنده، دوازده سر. معاون معاون بنده، یازده سر. همین دوشیزه لاغر مردنی که جلوی در اطاق بنده ماشین نویسی میکند، دوسر. یعنی سر خودش و سر مادرش که همیشه درد میکند... از دیگر همکاران، دربان و راننده و انبار دار و... غیر ذالک که جماعت انبوه هنرمندان هستند، عرضی نمیکنم جز این که ماها جمعا سیصد و شصت و پنج سر هستیم قربان . سیصد و شصت و پنج میهن دوست متدین. منتهی زبان دوران ما بعد انقلاب را دقیقا نمیدانیم قربان. نمونه اش همین کاتالوگ است که به قیمت خون پدرمان تمام شده است و صٌنار ارزش ندارد قربان. بکلی منقلبمان میکند قربان!

- بعله. به نظر بنده باید فکری به حالش ...

- همین قربان! همین است که میفرمایید! به همین دلیل، بنده از درگاه فضل و کمال پر سخاوتتان استدعا دارم، عاجزانه استرحام میکنم ... جسارت بنده را پیشاپیش عفو بفرمایید... استدعای بنده اینست ...

- بنده کاره ای نیستم. با کسی رابطه ای ندارم. بنده یک با ستانشناس غیر اداری هستم و فقط با سنگ و کلوخ سر و کار دارم.

- جنابعالی قربان، مالک اشتر آژانس ما تشریف دارید! ولینعمت ما تشریف دارید!... استدعای عاجزانه بنده اینست که جسارت بنده را ندیده بگیرید قربان اگر استغاثه میکنم که مالک اشتر کاتالوگ آژانس ما هم بشوید!... با ما همکاری بفرمایید تا یک کاتالوک تبریکات تر و تمیز و مطابق نیاز جامعه تدوین کنیم!... اجازه میخواهم به نمایندگی سیصد و شصت و پنج تن همکاران و سربازان عزیزم به این وسیله به حضور حضرتعالی که مالک اشتر و جسم و جان و سرمایه و نان شب ما تشریف دارید، خیر مقدم و تهنیت و تبریک بی شائبه معروض کنم. استدعا دارم در این موقع حسٌاس و تاریخی، به عرضتان برسانم که چایی تان را میل بفرمایید قربان تا سرد نشود قربان و به دلتان بچسید قربان تا بتوانیم بلافاصله به رتق و فتق امورات این کاتالوک فکسنی و از هم گسیخته مشغول بشویم قربان... به سلامتی!







<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]


نمایه ها و فهرست وب ایرانی

فارسی یاب وبلاگها و سایتها

لیست وبلاگهای ایرانیان در حهان

لینکستان

دایرکتوری اینترنت ایران

بهنویس Behnevis
فهرست وب سایت های ایرانی

Powered by Blogger

 

Subscribe to
Posts [Atom]

 
 

recently
Archives

public liability insurance uk

Get Free Shots from Snap.com